نيكانيكا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
كيانكيان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

زندگي مامان و بابا

یارب نظر تو برنگردد ...

یادش بخیر!

به یاری تکنولوژی های سریعتر و آسان تر و ارزان تر، نوشتن وبلاگ برای خیلی از دوستان دشوار شده، نوشتن خاطرات و روزمرگی هایی که شاید برای خیلی ها خوندنش کسل کننده ست.  اما برای نویسنده و یا کسایی که بیشتر با نویسنده در ارتباطن خوندن مطالب گذشته گاهی مثل ورق زدن آلبومهای قدیمی دلچسب و دلنشینه، البته برای من بسی با ارزش ... گاهی فکر می کنم کاش میشد لحظه لحظه زندگی بچه ها، کاراشون، شیرین زبونیها و بزرگ شدنشون رو ثبت کرد، چون واقعاً خیلی از زیباییهای این لحظات ناب کودکی فراموش میشه انگار هرگز اتفاق نیفتاده ... اعتراف می کنم انقدر فرصت پرسه زدن تو گروههای مختلف وایبر و واتساپ و لاین و تلگرام و الی ماشاالله رو ندارم اما با این حال انگار با...
31 تير 1394

خواب!

نیکا ظهر به اندازه و به موقع خوابیده، با توجه به اینکه میگه صبح به موقع بیدار میشم، اجازه داره سریال آقا لطیف رو نگاه کنه و بعد بخوابه ...  البته یه تلاش کوچولو هم میکنه که آن شرلی رو هم بعد از سریال لطیف ببینه چون ادعا می کنه باز هم صبح میتونه زود بیدار بشه اما چون من و کیان رو عازم میبینه بلند میشه تا مسواک بزنه و بریم برای خواب ... انگار بچه ها کلا خوابیدن رو دوست ندارن، حتی وقتی دیگه انرژی ای برای بیدار موندن ندارن ساعت ده میریم توی رختخواب با یه کوچولو ماساژ که خیلی دوست داره دخترکم چشمهای خوشگلش بسته میشه و خوابش میبره، منم قصد کردم کیان رو بخوابونم و بعدش برم سراغ شستن ظرفهای شام، بابا کارش بیرون طول کشیده و هنوز برنگشته ...
30 تير 1394

اولین قدم های کوچولو

پسر کوچولوی مامان! درست روز 17 تیرماه یعنی روزی که 14 ماهت تموم بود وقتی من و آبجی نیکا مشغول دیدن تلویزیون و کارهای روزمره مون بودیم دیدم همینطور که کنار مبل راه میرفتی دستت رو از مبل رها کردی و در حالی که با ذوق دستات رو تو هوا نگه داشته بودی چند قدم به تنهایی توی سالن راه رفتی، من و نیکا کلی ذوق کردیم و تشویقت کردیم، البته فکر کنم قبل از هر چیز با جیغامون ترسوندیمت تعداد قدمهات تو طول سالن به هفت هشت قدم هم میرسید، و بعدش که تعادلت به هم میخورد و می افتادی، دیگه چار دست و پای عادی نمیرفتی بلکه یه جور بانمکی روی کف دستها و پاهات بدون زمین گذاشتن زانوهات تند و تند حرکت می کردی که باعث خنده میشد حسابی ... این راه رفتن ها هر روز ادا...
24 تير 1394

خداحافظ!

ماه مبارک رمضان به سرعت گذشت و مثل هر سال امیدم به سالی دوباره و ماه مبارکی دوباره و استفاده بهتر و بیشتره ... از خودم به تو قراره چی بگم؟ تو هم اگه نخوای، باهام کنار بیای من قراره دردمو به کی بگم؟! کم رسیدم از خودم به حس تو هوای رفتنه راه روشنه هیشکی پای من نمیشه مثل تو   ...
24 تير 1394
1